یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید.
یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می‌رفت تا این که مدرسه‌ها باز شد.



در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاس‌ها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می‌زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می‌کردند و سرو صدای عجیبی راه انداختند. 


برای ادامه مطلب کلیک کنید